تونیو آسپیلکوئتا رؤیایی در سر دارد: سرزمینی متحد و یکپارچه، سرزمینی غرق نغمهها و ملودیها. اما کاوش بیوقفهی تونیو در ژرفای موسیقی و تاریخ، و تلاش وسواسگونهاش برای نگارش کتابی که روایتگر این رؤیا باشد، او را به ورطهای بس پیشبینیناپذیر میکشاند، به نقطهای که بازگشت از آن میسر نیست.
کتاب "مثل رود که جاری است" را میتوان به عنوان یک مجموعه ادبی پندآموز که نوشتههای کوتاه و یادداشتهای روزانه کوئیلو را در خود جای داده و دنیای احساس و اندیشه او را پیش رویمان نقش میزند، مورد مطالعه قرار داد و از فلسفهی سادهی پنهان در دل کلماتش بهرهمند شد.
دمتریو میانسال است و ساکن بوئنوس آیرس. تنها و منزوی زندگی میکند، زندگیاش را باخته و چیزی خوشحالش نمیکند؛ حتی رابطهی پنهان و نیمبندی که با ورونیکا دارد...
ستمدیدگان با درونی کردن تصویر ستمگر و پیروی از دستورالعملهای او، از آزادی هراس دارند. آزادی مستلزم آن است که آنها این تصویر را کنار بگذارند و استقلال و مسئولیت را جایگزین آن کنند. آزادی را باید به چنگ آورد و کسی آن را ارزانی نمیدارد. آزادی را باید به شکلی مستمر و مسئولانه دنبال کرد...