از روزها و شبها آباز آن جزیرهٔ آهن که سیال بر آب میرفت؟خشکی را صدا زدیو چشم دواندی به هر سو در دایرهای گرداگردبه سوی نقطهای تیرهای دوریتا شاید لحظهایاز دیدنش به شوق بیایی...