داستان بلندی های بادگیر از ورود مستاجری به نام لاک وود به زمین های یک شخصی با شخصیت مرموزی به نام هیت کلیف شروع میشود. این مستاجر از یک راز بزرگ و البته پنهانی پرده برمیدارد. لاک وود داستان، بسیار زیبا و ساکت است. در ابتدا، او به سراغ این صاحبخانه مرموز میرود. هیت کلیف صاحبخانه، از او استقبال نمیکند؛ تا جایی که نزدیک بود مستاجر داستان، به واسطه سگ های صاحبخانه تکه تکه شود.
از ظاهر قضیه این گونه برمی آید که شخص صاحبخانه علاقه به ارتباط با افراد نداشته و حتی این مستاجر را نیز به زور تحمل میکند. تا جایی که وقتی مستاجر لاک وود به دنبال یک وقت ملاقات دوم بود، هیت کلیف علاقه به این ملاقات نیز از خود نشان نمی دهد. اما لاک وود مغرور، خود به منزل صاحبخانه رفته و حاصل این ملاقات غیر منتظره، چیزی جز دردسر برای اوبه همراه نخواهد داشت.