نفت! هرآنچه رویای آمریکایی روی آن استوارشده را با جزئیاتی مثالین روایت کرده و مسیر رسیدن به آن رویا را از سوداگری یک اپراتور کوچک نفتی تا تبدیلشدن به یک غول نفتی-سیاسی به داستان درآورده است. داستانی که نشان میدهد چگونه در ایالات متحدۀ آمریکا، صنعت، هنر، سیاست، عواطف انسانی، روابط، دوستیها، عاشقها و معشوقها و پدران و پسران، همه مجبورند حول محور سرمایه و بازیگر اصلی آن، طلای سیاه، بچرخند تا معنا یابند. رمان سینکلر تیزبینانه و قصهگو، از دل چاههای نفت، جادههای سنگلاخی و رودها، تا استودیوهای هالیوود و گردهمآییهای مذهبی و سیاسی و مهمانیهای اشرافی، قریب به یک قرن پیش از این، بر بلندایی ایستاده و گریان و خندان به معصومیت ازدسترفتۀ آدم دربندشده در جهان آمریکای خودش، نگاه میکند.
شب بود. هوا ابری بود. میرفتیم خانه. یک ابر فسقلی از کنارم رد شد. خورد به صورتم. خیلی نرم بود. خنک هم بود. من پشت سر مامان بودم. تندی دویدم و دُمش را گرفتم. زور زد در برود....
نویسنده در این داستان، خانهای را ترسیم میکند که صاحب آن پیرزنی مهربان است. در این خانه تعدادی حیوان اهلی زندگی میکنند. روزی خروس بیمار میشود و دیگر نمیتواند صبحها اهالی خانه را بیدار کند. به همین دلیل از دوستانش کمک میخواهد؛ اما در این میان فقط گربه است که به خروس کمک میکند. موضوع این کتاب کمک به دیگران و مهربانی کردن است.