آدم های خاکستری پوش سریع و بی توجه از کنارشان می گذشتند .
مرد گفت : چرا فقط من و تو اینطور هستیم که رنگ هایی را میبینیم که به چشم دیگران و حتی خودمان هم نمی آید؟زن جواب داد : دلیلش را نمی دانم ولی هر چه که هست خوب است. من این حالت را دوست دارم . مرد عاشقانه به چشمان زن خوشپوش نگاه کرد و دستانش را با دو دستش گرفت. زن با نگاه یپر تمنا از زیر نگاهی به مرد کرد اما تلاشی برای خارج کردن دستهایش از دستان مرد نکرد.
دختر گلفروشی از کنار میزشان رد شد . مرد چند شاخه گل رز خرید و به زن هدیه داد . زن گل را در آغوش گرفت و بویید.گل رز قرمزی که بوی عطر گل رز می داد.