سفری دور و دراز بر پهنۀ صحرای آتاكامای شیلی، رویارویی با معمای دیرینۀ خانوادهای درهمشكسته، صمیمیت ویرانگر مردی جوان با مادرش، هلهلۀ خودنمایانۀ پدر غایب از صحنه و مرگ مبهم عمو. كمانچاكا مِهی است كه در ارتفاع پایین شكل میگیرد و از سوی دریا پیش میآید و رطوبتش چشمانداز نیمهبرهوت پیش رو را پابرجا نگه میدارد.
 صمیمیت موجود در لحن راوی جوانِ كمانچاكا مبین نوعی تمایل به دور ماندن از صحنۀ وقایع است، جوانی که نمیتواند در برابر وسوسۀ فزایندۀ روبروشدن با گذشتۀ خانواده و رهاشدن از بارِ سنگین رازهای آن طاقت بیاورد. او سختكوش و در عین حال فاقد ظرفیت لازم برای داوری است، پریشان و در عین حال بیطرف است. این اثر مهیجترین توصیف از گذارِ پرمشقت از نوجوانی به جهان بزرگسالی است.