این که یک قاب از زندگی مان چگونه میتواند پس از سالها همراه ما بماند و ما را در مقابل خودش متوقف کند، میتواند دلایل متعددی داشته باشد. دلایلی که گاهی با خیره شدن به آن قاب شاید اندکی آشکار شوند شاید هم نه!... تابستان سال اولی که ساکن کوی سعدی شده بودیم همان تابستانی بود که در آن روبرتو باجیو داشت یکتنه ایتالیا را در آمریکا قهرمان جهان میکرد. تابستانی که برای ما داغتر از همیشه بود. برای من و فارِس و بهنام و عادل چینکو.
کتاب «کلیات سعدی اهوازی» نوشتهی مهدی ربی است. کتاب سه «باب» دارد: باب اول «سعدی»، باب دوم «بوستان» و باب سوم «گلستان». هر سه داستان در واقع هم میتوانند داستانهایی مستقل باشند و هم میتوانند به هم پیوسته و منسجم باشند.
اگر کتاب را دست بگیرید، در صفحههای آغازین، نویسنده برای خواننده سوالی طرح کرده است که پیشنهاد میشود در پایان خواندن داستانها به آن در ذهن خودتان جواب بدهید. به طور کلی سه داستان کتاب کلیات سعدی اهوازی اشتراکاتی با هم دارند. راوی هر سه داستان پسر نوجوان اهوازی است که هر کدام در یکی از محلههای اهوازی زندگی میکند. «مکان» در داستانها اهمیت دارد و به همین خاطر روح محلههای جنوب و حالوهوای آن بهخوبی حس میشود و چاشنی هر سه داستان به نوعی دیوانگی، جنون یا شر و شیطنت است که در جایی از داستانها به نقطهی اوج میرسد. در واقع سه شخصیت اصلی هر سه داستان ماجرایی را از سر میگذرانند که در لحظههای داستان به اوج میرسد و بعد به آرامی در خواننده تهنشین میشود. روای هر سه داستان انسانهای بزرگسالی هستند که خاطرهای از دوران کودکی خود تعریف میکنند