زندگی نه هیچ شباهتی به دروغهای همیشگی تلهاسکرین داشت، و نه حتی به آرمانهایی که حزب در تلاش برای دستیابی به آن بود. آرمانهایی که حزب ترسیم میکرد چیزی بود عظیم، هولناک، درخشان – جهانی برساخته از فولاد و بتن، ماشینآلاتی غولآسا و سلاحهایی وحشتانگیز – ملتی متشکل از جنگجویان و هواخواهانی متعصب که با همبستگی تمام پیش میرفتند. اما واقعیت شهرهایی بود دلگیر و روبهتباهی که مردمانش سوءتغذیه داشتند و با کفشهای سوراخ لخلخکنان اینسو و آنسو میرفتند، در خانههای فکسنی قرن نوزدهمی که همیشه از آنها بوی کلم میآمد.
به روایت اورول، جهان در سال نمادین ۱۹۸۴ میان سه ابرقدرت خیالی، اقیانوسیه و اوراسیا و شرقاسیا، تقسیم شده است. در کابوس دنیایی نهچندان وهمآلود و خیالی، جنگهای مداوم این سه ابرقدرت با یکدیگر به ویرانی عمیق و گستردهی جهان و تباهی زندگی مردمان انجامیده است. اگر در مزرعه حیوانات جورج اورول نشان میدهد که در پی عصیانی عدالتخواهانه چگونه گروهی خودکامه و سرکوبگر به قدرت میرسد، در ۱۹۸۴ شرح میدهد که اساساً چرا سازوکار «قدرت» تا این حد برای «حزب» اهمیت دارد.