کتاب پیش رو با داستان «شوق پرواز» آغاز میشود که در یک صبح زمستانی اتفاق میافتد. در ابتدای قصه با مردی آشنا میشویم که همراه همسر و دو فرزندش زندگی میکند و البته راوی داستان است. او قرار است به مأموریتی بیستوچهارساعته برود. اما اول باید مدارکی را از محل کارش بردارد. او بعد از اینکه ترافیک سنگین روز برفی را پشت سر میگذارد. بالاخره به دفتر میرسد و پس از صحبتی تقریبا طولانی با رییسش، مدارک را برمیدارد. اما هنگام ورود به خودرو سوییچ از دستش روی زمین میافتد و همزمان صدای بوق ممتد اتومبیلی را میشنود. و تا بفهمد ماجرا از چه قرار است، برخورد جسم سختی را با بدنش حس میکند…