اما همزمان با هرچه بیشتر محو شدن مرز میان کمال گرایی و خشونت، مسیر این دو دوست از هم جدا می شود—یکی به دل مرگبارترین خطرها می رود و دیگری به سفری امن به آمریکا. او که در آمریکا وانمود می کند یک دانشجوی مهمان است، پس از مدتی عاشق می شود و در شهری کوچک سکنی می گزیند. با این حال این زندگی آرام و رویایی به شکلی اجتناب ناپذیر تحت تأثیر اسرار گذشته ی او قرار می گیرد: کارهایی که قبلا انجام داده و کاری که ناتمام گذاشته بود. بیش از هر چیز، او به دوست عزیزی فکر می کند که در وطن رهایش کرد.