خالد حسینی با رمان هزار خورشید تابان نشان داده که نه تنها در بازتاباندن زندگی روزمرۀ مردم رنجدیدۀ افغانستان توانایی بینظیر دارد؛ بلکه راوی امین و چیرهدستی در روایت تاریخ این سرزمین است. شخصیتهای رمان چنان ملموسند که خواننده در طول مطالعهاش خود را بهجای هر یک از شخصیتهای آن میگذارد.
در پردازش داستان و شخصیتها و اتفاقهایی که در آن رخ میدهد، بههیچوجه اغراق نشده و هرکس میتواند آن را باور کرده و برایش جنبۀ حقیقی قایل شود. دو شخصیت اصلی رمان، هر دو زنانی هستند که مورد ستمهای بیشماری قرار گرفتهاند و هر دو تنها از سر ناامیدی تن به سرنوشتی عذابآور دادهاند. خواننده در این رمان عشق و نفرت را در کنار هم میبیند. همچنین گویی تاریخ پرآشوب این سرزمین را که مدام در میان زورگویان خودی و بیگانه دستبهدست میشود، تجربه میکند …
این کتاب که داستانی را در فاصله زمانی ۵۰ ساله (از ۱۹۶۰ تا ۲۰۰۳) روایت میکند، داستان دو زن افغان به نامهای مریم و لیلاست که با وجود اختلاف بسیار زیاد، دست سرنوشت آنها را برای مدتی همخانه میکند.
نام این کتاب به گفته نویسنده از شعر صائب تبریزی با مطلع:
خوشا عشرتسرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بر رگ گل میزند مژگان هرخارش
گرفته شدهاستکه در بیتی از آن میگوید:
حساب مه جبینان لب بامش که میداند؟
دو صد خورشیدرو افتاده در هر پای دیوارش