پایان، تکاندهنده و غیرمنتظره مثل تکههای یک بازی پازل که حتی نمیدانستم داشتم آن را بازی میکردم سر رسید. نوع متفاوتی از دیوانگی به وجود آمده بود و هر حرکت نیروی دستم را زیاد میکرد و با سوگند شیرین پایان یافتن همه چیز فریبم میداد تا از پناهگاهم بیرون بیایم. با دانستن اینکه در دنیای دیگر چیز بهتر، چیزی خالص و به آرامش اعماق خود اقیانوس در انتظارم بود آرام میشدم.