ان قدر ترسیده بود که تمام گوشت صورتش کنار رفته بود و فقط استخوناش مونده بود. گفتم بهت قول می دم دوباره همدیگه رو می بینیم. بهش دروغ گفتم. مطمئن بودم اتوبوس داره همه شون رو به اون گودال های بزرگ می بره. هیچ کس نمی تونه بفهمه تو قلب مادری که جلوی چشماش، تمام روز، به دخترش تجاوز می کنن، چی می گذره! … اون بچه نباید به دنیا بیاد. این جنگ نباید هیچ بچه ای به دنیا بیاره