در داستان «ساعت عشق» آمده: «پریماه» دختر زیبایی است که در بیست و یک سالگی، با «طاها» نامزد میکند. مدّت کمی مانده به جشن عروسی، طاها به جبهه میرود. بعد از مدّتی، طاها خبر آمدن خود را از جبهه به پریماه داده و با او در نیمکت پارکی قرار میگذارد. امّا خبری از او نمیشود. پریماه با عشق او هر دوشنبه، طبق قرار به پارک میرود و منتظر طاها میشود. سرانجام، بعد از هفده سال، طاها که اینک یک دست خود را ازدستداده، از اسارت بازگشته و آن دو عاشقانه به وصال هم میرسند...