ماجرای شکست خوردنش در کار، عاشق شدنش به دختر همسایه و با شکست خوردنش، اینبار در عشق و خانهنشین شدنش به خاطر افسردگی و انس گرفتن بیش از حدش با دو قناری که در قفس نگاه میدارد. پدرش نها را بی خبر از او آزاد میکند و از رفتن پیش پدربزرگ نجارش و زندگی با او و کشف چیزهای نویی از زندگی که بینش تازهای به او میبخشد.