شما دخترها جوان هستید. دوستداشتنی، به زودی از جنگل درس خواندنها بیرون میروید و به محوطهی باز زندگی میرسید. در آن میرقصید، گریه میکنید. در آن همه چیز را مییابید و از دست میدهید، گاهی همزمان. در این زندگی از همه چیز میتوان چشم پوشید. چشم پوشیدن فریبندهترین طریقهی از دست دادن است. همه چیز مگر یک چیز، آنچه میخواهم به شما بگویم گفتهی مادربزرگم است، چند ساعتی پیش از مرگش این را به من گفت-زنی بود روستایی، تنها زن کمونیست دهکدهاش، در تمام عمر بدبختی به سرش باریده بود: بچهای معلول، یکی دیگر که در اردوگاه کار اجباری مرد، بیماریها و فلاکت انگار از آسمان میبارید.