تلخکامیهایی مثل سوگ، اضطراب و افسردگی شاید زیر نورِ فلسفههای کهن غربی غیرعقلانی به نظر بیایند و در نگاه روانشناسی مدرن اختلال ذهنی محسوب شوند. صنعت خودیاری هم عزم کرده تا نوید آیندۀ بهتر را به ما بفروشد و از اینکه شکرگزارتر، خشنودتر یا خوشبینتر نیستیم خجالتمان بدهد. اما دیدن در تاریکی دعوتمان میکند رویکردی متفاوت به زیستن برگزینیم، رویکردی که در آن دیگر به احوال بد و تیرهمان احساس ناخوشایندی نداریم.
ماریانا الِساندری، فیلسوف اگزیستانسیالیست، در این کتاب با الهام از زندگی جمعی از فلاسفه و نویسندگان میکوشد نشانمان بدهد رنجمان به معنای معیوببودن نیست، بلکه از لطافت، حساسیت و هوشمندیمان حکایت دارد. متفکرانی همچون آدری لرد، ماریا لوگونز، میگل د اونامونو، سی. اس. لوئیس، گلوریا آنزالدوا و کییرکگور آنقدر در خشم و اندوه و اضطرابشان ماندند و تاب آوردند که چشمشان به تاریکی عادت کرد. الساندری برایمان میگوید چطور خوانندههای این کتاب هم میتوانند «دیدن در تاریکی» را در خود بپرورانند.
دیدن در تاریکی نشانمان میدهد که وقتی یاد بگیریم تاریکی را بپذیریم، رفتهرفته خودمان و تلخکامیهایمان را شریف، محترم و آشکارا بَشَروار خواهیم دید.