شاعر با چنین درکی از مفهومِ جستارِ خاطرهمحور خود روزگارِ رفتهاش را بازخوانی و بازنمایی میکند. از کشف کتابها تا شور ماجرای سیاهکل، از تب تند اعتراض تا درک تهران، از علاقهاش به موسیقی و بیعلاقگی به شعر و ناگهان کشف تمامعیارِ شعر و به تمام اینها باید اضافه کرد قصهی آدمهایی که او میبیندشان؛ آدمهایی که هر کدام برای او تصویرهایی در ذهنش باقی میگذارند. محمدشمس لنگرودی با زبانی روایی و فصلهایی کوتاه مخاطب را با تاریخِ شخصیاش همراه میکند؛ تاریخی که همان اندازه که مملو از تنهایی است، در آن شورِ سیاست و آرمانهای دوران جوانیاش نیز هویداست؛ روزگاری که شاعر را شاعر میکند.