اندکی پیش از غروب آفتاب به محلۀ خودمان برمیگشتم که همه مرا «آبآورده» صدا میکردند، و من که نمیدانستم چگونه این نام را به ارث بردهام جواب آنها را میدادم. درواقع این نام را پذیرفته بودم، همانطور که نبودن پدرم را پذیرفته بودم.مادرم به من گفته بود پدرم چند ماه قبل از به دنیا آمدن من مُرد و مرگ او باعث شد مردم مسقط گرفتار بیآبی شوند، چون چشمۀ «النل» بعد از آنکه چوپانها جنازۀ پدرم را پیدا کرده بودند، شور شده بود. جنازۀ پدرم را زیره درختچهای در نمکزار پیدا کرده بودند که از بین رفته بود و او را از طنابی که با لیف خرما بافته بود و همیشه به کمرش میبست، شناخته بودند.