اون بالاها، شمال. جاى كاجها، انسانها، ايدهها… حاضرم نيمى از عمرمو بدم تا يه جايى توى استان مسكو يا تولا باشم، توى يه نهر شنا كنم، سردم بشه، بعد چند ساعتى حتى شده با معمولىترين دانشجو قدم بزنم، تا مىتونم حرف بزنم، بوى زندگى رو حس كنم، شبها رو توى باغ با دوستان صميمى بگذرونم و صداى پيانو خونه رو پر كرده باشه