رمان اشتیلر نوشته
ماکس فریش، یادداشتهای روزانهی جیم لارکین وایت است که به اعتقاد پلیس کسی نیست جز آناتول لودویگ اشتیلر که به جرم مشارکت در عملیات جاسوسی برای روسیه تحت تعقیب است. وایت تلاش میکند با تعریف داستانهای مختلفی به پلیس ثابت کند که اشتیلر نیست. این روایتهای فرعی که برآمده از دل داستان اصلی هستند به تکمیل داستان کمک میکنند و جذابیتی دوچندان به آن میبخشند. چیزی که او بهعنوان مدرک هویت خود ارائه میکند توصیف مکانهایی است که بهچشم دیده است: مکزیک، صحرا، نیویورک، غاری آهکی، کالیفرنیا و… رمان دو بخش دارد: یادداشتهای وایت در زندان، پسگفتار دادستان دربارهی مرد زندانی. در پایان کتاب هم دومقاله دربارهی رمان گنجانده شده است؛ یکی بهقلم اریش فرانتسن و دیگری بهقلم فریدریش دورنمات. بریدهی کتاب: انسان هر چیزی را میتواند بازگو کند مگر زندگی واقعی خودش، همین امر غیرممکن است که محکوممان میکند آن چیزی باشیم که همراهانمان میبیننند و باز میتابانند.