داستان زندگی یک پرنس که همه وی را به علت بیماری و صادق بودن، ابله میانگارند در صورتی که از همه داناتر و عاقلتر است. داستان رمان، حول وارد شدن پرنس به دنیای اشرافی و برخورد وی با افراد طبقۀ بالای روسی میچرخد، آن هم در جامعهای که اگر پول و زیبایی نداشته باشید، پشیزی ارزش ندارید. پرنس در این داستان بهمثابۀ روشنی در برابر تاریکی است، اما سؤالی که در این کتاب پیش میآید، این است که آیا افرادی که نماد خیر هستند، میتوانند یک جامعه را از شر و جهالت نجات دهند؟ ابله فقط یک رمان ساده نیست، بلکه انسانشناسی به سبک و سیاق داستایوفسکی است!
بخشی از کتاب:
هرگز فکر نمیکردم این دهکده را ترک کنم، هیچوقت به فکرم نمیرسید روزی به روسیه برگردم؛ توی قطار فکر میکردم: «حالا دارم میروم بهسوی آدمبزرگها، شاید چیزی دربارۀ آنها نمیدانم، ولی زندگی جدیدی برایم آغاز شده است.» تصمیم گرفتم شرافتمندانه و با جدیت تلاشم را شروع کنم. به این فکر افتادهام که سر کردن با آدمبزرگها شاید آنگونه هم که فکر میکردم دشوار و ملالآور نباشد. برای شروع کردن این زندگی جدید، تصمیم گرفتم با همه مؤدب و روراست باشم، بیشک جز این، چیز دیگری از من انتظار نخواهند داشت. شاید اینجا هم مرا یک بچه فرض کنند، خُب چه اهمیتی دارد! همچنین همه مرا یک ابله بیانگارند. از خودم میپرسم چرا؟ بهراستی در گذشته چنان بیمار بودم که شبیه فردی ابله بودم؛ اما در حال حاضر از چه نظر ابله هستم، چون درک میکنم مرا اینگونه فرض میکنند؟ وقتی وارد جایی میشوم، فکر میکنم: «مرا ابله میانگارند، حال آنکه آدم باهوشی هستم، همه چیز سرم میشود و آنها این موضوع را درک نمیکنند» . بیشتر وقتها به این فکر میافتم.
دربارۀ نویسنده:
فئودور میخایلاویچ داستایوفسکی، متولد ۱۱ نوامبر ۱۸۲۱ در روسیه و درگذشته در ۹ فوریۀ ۱۸۸۱ است. از ویژگیهای برتر نوشتههای وی میتوان به روانکاوی و بررسی جنبههای روحی روانی شخصیتهای داستان اشاره کرد. او در ابتدا کارش را با ترجمه آغاز کرد و سپس برای خلق آثار خود دستبهقلم شد. سبک داستایوفسکی نیز سورئالیسم است.