بهار رفته. عماد وانمود میکند غیبشدن بهار اهمیتی ندارد. اما عمادِ بیبهار، موجودی طعنهزن و شیدا شده که فقط برای رفیق صمیمیاش، بهرام، قابلتحمل است. عماد و بهرام برای فروش یک کتاب خطی، دربهدر دنبال دلال و خریدار هستند اما قصد عماد از این جستوجوی شهریِ پراتفاق، پیداکردن ردی از بهار است...