رمان بینظیر کتابخانهی نیمهشب، اثر مت هیگ، به احتمالات بینهایت زندگی میپردازد. این کتاب داستان دختری به اسم نورا را روایت میکند که زندگیاش سراسر شکست و پشیمانی است. او احساس میکند آدمی بازنده است و وجودش برای هیچکسی اهمیتی ندارد. اما نورا فرصتی بهدست میآورد تا زندگیهای مختلف دیگری را تجربه کند که نتیجهی تصمیمات کمی متفاوت در زندگیاش بودند. او وارد مکانی به اسم کتابخانهی نیمهشب میشود که جایی بین مرگ و زندگی است و پر از کتابهایی است که زندگیهای موازی نورا را در دل خود دارند و او این فرصت را مییابد که با امتحانکردن این زندگیها، حسرتها و پشیمانیهای خود را از بین ببرد و سرنوشتش را طور دیگری رقم بزند. نورا باید در این کتابخانه، به درون خودش نگاهی بیندازد تا آنچه را که واقعا از این زندگی میخواهد پیدا کند.
فراتر از خط داستانی جذاب و اسرارآمیز و شخصیتهای جالب این رمان، آنچه کتابخانهی نیمهشب را به داستانی فوقالعاده تبدیل میکند این است که شرح دقیقی از ناامیدی ناشی افسردگی و فروپاشی ذهنی را به تصویر میکشد. مت هیگ خودش در برههای از زندگیاش به افسردگی شدیدی مبتلا بوده اما توانسته آن را پشت سر بگذارد و به زندگی باز گردد. بنابراین، او تلاش کرده تا بخشهایی از تجربهی خود دربارهی افسردگی و ابعاد آن را در رمانش منعکس و به مخاطبان نگرشی از زندگی، ناامیدی و امید ارائه دهد.
کتابخانهی نیمهشب با وجود موضوع سادهای که دارد، بهزیبایی نوشته شده و بسیار تکاندهنده است. این رمان همچنین مجالی است تا دربارهی زندگی، تصمیماتی که گرفتهایم و اینکه آینده را چگونه میبینیم تأمل کنیم، متوجه شویم که چقدر از فرصتهایمان استفاده کردهایم و احتمالات بینهایت زندگی را تصور کنیم. اگر حسرتهای عمیقی دارید و جملاتی که با «ای کاش…» شروع میشود مدام ورد زبانتان است، این کتاب میتواند ناجی شما باشد.