بنزین بر زمین روان و آتش شعلهور است. درها شکسته و کالاها پخش و پلا میشوند. مردم مثل موج در تلاطماند و دیوانگی مانده بیرقیب. قاهره انقلاب کرده اما علیه خود. او که دوست داشت بر دشمن بتازد بر خودش تاخته و دست به خودکشی زده است، و ترسیده از خود میپرسید: «چه باعث این همه است؟» تیزی احساسش از وخامت اوضاع خبر میداد و خوب میدانست که پرده از غمنامهی راستین، فردا برگرفته میشود. این خطر زندگیمان را نشانه رفته است. خودمان را تهدید میکند نه انگلیسیها را. قاهره را تهدید میکند و جنگ برپاشده در کانال را و دولت را و نیز خود او را که جزئی از این دولت است. این توفان سرانجام، ریشهی دولت را و حزب را و شخص او را از بیخ برخواهد کند. هرگز این دغدغه رخت از دلش برنمیبندد و با وجود گرداب جنونی که در آن افتاده، هرگز از او کنده نمیشود؛ گویی که از جنون و خرابی و آتش فراتر است و به احساس خود در این مورد ایمانی بیچون و چرا دارد.