کلارای هشتساله در راه برگشت از مدرسه ناپدید میشود و زندگی والدینش را برای همیشه به قبل و بعد این حادثه تقسیم میکند. این کتاب داستان زوجیست که علیرغم عشق عمیقشان به هم، فقدان کودکشان را تاب نمیآورند و دو راه متفاوت از هم را برای گذران این درد برمیگزینند که در آخر منجر به جداییشان از هم میشود. پانزده سال بعد ژِنِویِو نامهای به وَنسان مینویسد که حامل خبر نزدیکی مرگش است و از او میخواهد که برای بار آخر او را در کنارش ببیند.