زیر باران می ایستادم و چشم می دوختم به گذر .اما خبری از آقات نبود .دوباره می اومدم پایین .لچک سرم را عوض می کردم و دوباره می رفتم پشت بام و کوچه رو دید می زدم .اما باز خبری نبود.صدای گریه تو هم بلند شده بود.تو هم آرام نمی گرفتی.روی پایم بند نبودم.از این طرف اتاق می رفتم اون طرف اتاق.