زیر باران می ایستادم و چشم می دوختم به گذر .اما خبری از آقات نبود .دوباره می اومدم پایین .لچک سرم را عوض می کردم و دوباره می رفتم پشت بام و کوچه رو دید می زدم .اما باز خبری نبود.صدای گریه تو هم بلند شده بود.
رمان با تمرکز به زندگی شهید سیدحسین دیباج قبل از انقلاب شکل گرفته است و ماجرا یک ساواکی است که به یک لمپن در همسایگی سیدحسین دیباج که عاشق خواهر اوست نفوذ میکند و او را تحت تاثیر خودش قرار داده تا سیدحسین را که فراری است به دام بیاندازد.