با شنیدن صدایی روی پشت بام دراز کشیدم کمی سرم را بالا آوردم صدا انگار از حیاط بود.
آرام رفتم لب پشت بام و توی حیاط چشم دواندم خبری نبود تنه محکم و پهن نخل را آرام گرفتم پاهایم را به برآمدگیهای دور آن گذاشتم و به نرمی خودم را پایین کشیدم شب شب پرستاره و عجیبی بود