"میاندار گود آب و آتش" فقط روایت زندگی یک فرمانده نظامی نیست؛ این کتاب قصهی رشد یک پسر یتیم است که از دل خاک و رنج، قامت راست میکند، کشتی میگیرد، از تختی یاد میگیرد جوانمردی یعنی چه، و پای منبر مطهری و شریعتی، شعلههای مبارزه در دلش زبانه میکشد.
شهید حسین همدانی را بیشتر با فرماندهیاش در جنگ میشناسند، با نامی که در کنار لشکرهای محمد رسولالله و انصارالحسین و قدس گیلان گره خورده، و بعدها با پیشگامیاش در جبههی مقاومت سوریه. اما این کتاب، بخشی کمتر گفتهشده از زندگی او را روایت میکند؛ روزهایی که هنوز سردار نشده بود، اما در دل انقلاب و خیابانهای پرهیاهوی پیش از پیروزی، “میاندار” بود — مردی وسط میدان، نه تماشاگر.
میاندار گود آب و آتش تصویری زنده و انسانی از یک قهرمان است؛ با شکستها، دلبستگیها، ایمان، و ایستادگیهایش. لحظههایی در کتاب هست که نه با زبانِ فرماندهی، که با لحن دل و دغدغه و درد حرف میزنند درست مثل این جمله:
«گویی صدای آزادیخواهان را، صدای تختی بزرگ را، پیام امام را، از حنجرهی او شنیده بودم…»