ترپلف: هرگز نتونستم بفهمم. از نظر من که داره. میدیدمش، ولی اون از دیدن من سر باز میزد و خدمتکارش اجازه نمیداد برم پیشش. احساساتش رو درک میکنم و اصراری به دیدنش ندارم. (مکث) دیگه چی بگم براتون؟ از وقتی برگشتم خونه گاهی برام نامه مینویسه، نامههایی ماهرانه و دوست داشتنی و مملو از حس صمیمانه. اون هرگز شکایت نمیکنه، ولی من میتونم بگم که عمیقاً شاد نیست؛ چیزی در این مورد نمینویسه ولی توی نامههاش درد و ناراحتی اعصاب حس میشه. اون به تصور عجیب داره؛ همیشه توی نامههاش اسمشو «مرغ دریایی» امضا میکنه. آسیابان توی «روسالکا» خودشو کلاغ صدا میزنه و نینا هم توی همهی نامههاش تکرار میکنه که مرغ دریاییه. حالا هم این جاس.