هر زندگی ای که آغاز میشود داستانی در آن شکل میگیرد. صدای تیک تاک ساعت در پس زمینه ی آن به گوش میرسد چهار نقاب چهار چهره.... قربانی شرور راهنما و «قهرمان» همیشه در صحنه به صحنه ی این داستان حضور دارند در همه ی فراز و فرودها همه ی رنج ها و شادی ها شکستها و پیروزیها قربانیها و شرورها همانندیهای بسیار دارند.... به گذشته شان بنگرید
راهنماها گویی که اساطیری و دست نیافتنی اند اما قهرمانها آنهایی هستند که شکست می خورند ناکارآمد و آسیب پذیرند و با درد و رنج و سردرگمی و نداشتن اعتماد به نفس دست به گریبان اند؛ درست مانند قربانی ها
اما در نقطه ای از داستان راه آنها از هم جدا میشود قربانی بر می خیزد؛ حتی شکسته و زانوزده.... و ردای قهرمان به تن میکند. او دیگر میداند که در زندگی رسالتی مهم بر دوش دارد و آن «شدن» است. او خوب میداند که داستانها را در ستایش قهرمانها روایتگری می کنند نه برای قربانیها شرورها یا حتی راهنماها
حال با ماست که کدام نقاب را به صورت در کشیم و کدام چهره را برگزینیم سوگوار زیستن باشیم با پدید آورنده ی معنا و هدف