در شهری کوچک، در گرمای تابستان سال 1919، قهرمانی بازگشته ازجنگ لجوجانه اصرار دارد خودش را مجرم جلوه دهد. کمی دورتر، زنی خسته از کار در مزرعه منتظر و امیدوار است.
قاضیای که برای بازکردن گره این پرونده از راه میرسد از طبقهی اشراف است، اما جنگ او را هم تغییر داده. در این میان، فداکاری یا شاید هم خرابکاری یک سگ مسیر سرنوشت را عوض میکند...
و از این رهگذر، گفتههای نامکرری دربارهی جنگ و برادری مطرح میشود.