قصههای پهلوانی پر از ماجراهای خواندنی و به یادماندنی است. در بخشی از قصهی ماه پهلوان میخوانید:
شیرزاد پهلوان زیر نور ماه از خانهی خواجه فردوس بازرگان بیرون آمد. لحظهای برگشت و برای آخرین بار نگاهی به نگیندخت انداخت. نگیندخت لبخند کوتاهی زد و در خانه را بست. همین روزها خبر جشن عروسی او در شهر دهان به دهان میپیچد.