قصههای پهلوانی پر از ماجراهای خواندنی و به یادماندنی است. در بخشی از قصهی آخرین کشتی میخوانید:
دوباره صدای پا آمد. ایستاد و این بار به سرعت سر به عقب برگرداند و سایهای دید که پشت دیواری پنهان شد. دست به خنجر برد و گفت: کی هستی سایه؟ از من چه میخواهی؟ چرا بازی موش و گربه میکنی؟!