"سواری روی دریاچه کنستانس" با الهام از افسانهای آلمانی شکل گرفته است که در آن، اسبسواری در یک روز زمستانی بهطور ناخواسته از روی دریاچۀ یخزده کنستانس عبور میکند، بیآنکه از خطر مرگباری که او را تهدید میکند، آگاه باشد. اسبسوار پس از اطلاع از مهلکهای که در آن بوده از اسبش به زمین میافتد و در دم جان میدهد...
شهر در آتش جنگ داخلی میسوزد و یک دختر خدمتکار، از همه چیز خود میگذرد تا از کودکی رها شده، محافظت کند. اما زمانی که بالاخره صلح دوباره برقرار میشود، مادر این کودک نیز از راه میرسد تا پسرش را از دختر خدمتکار پس بگیرد...