داستان حول محور گروهی از دانشجویان و کارکنان دانشگاه میچرخد که درگیر اتفاقات عجیب و رازآلودی در قبرستان متروکهٔ کنار دانشکده میشوند. 
نویسنده در یادداشت ابتدایی کتاب اشاره میکند که داستان از سنتهای ادبی و تجربههای زیستهٔ خودش الهام گرفته و در عین حال، به پرسشهای عمیق دربارهٔ ریشههای مسائل انسانی و علمی دعوت میکند. روایت کتاب با نگاهی به تأثیرات فناوری، پژوهشهای پزشکی و دغدغههای زیستشناسی، فضایی چندلایه و پر از ابهام خلق میکند که خواننده را به کندوکاو در لایههای پنهان داستان وادار میسازد.
بخشی از کتاب
"آنها هر نیمه شب یکدیگر را در قبرستان ملاقات میکردند. قرار قبلی نداشتند، اما تصادفی هم نبود. قوانین دانشگاه سیگارکشیدن را تا صدمتری محوطهی دانشکده و در قسمت غربی آنجا که مرزهای بین دانشکدهی پزشکی و مرزهای جامعه، مشخصاً از هم جدا میشدند، ممنوع کرده بود. تنها جایی که فرد برای راحت سیگارکشیدن میتوانست پیدا کند، قبرستان بههمریخته در پشت کلیسای سنت آنتونی آنکریت بود. بیشتر اسمهای روی سنگ قبرها براثر زمان یا خرابکاری نوجوانان کمرنگ شده بودند. خود کلیسا بسته و آنقدر پر از انگور و خزه و کیک شده بود که تابلوی خطر، دور شوید، که روی درها نصب شده بود، اضافی به نظر میآمدند. از زمانی که نقطهی عطف تاریخی محلی تعیین شد، از آسیب هر نوع بولدوزر و توپهای تخریبکنندهای که در جنوب خیابان آزالیا به چشم میخورد، در امان بود و راه را برای بیماران، پارکینگها، فروشگاههای کادویی و سالنهای غذاخوری، بیشتر باز کرده بود"