دیگر آرزویی برایم نمانده تنها سوالم که بی جواب مانده آن است که تو با این عظمت چگونه در این چراغ کوچک جا میشوی چگونه تو به درون چراغ راه پیدا کردی چگونه میتوانی آرزوهای اربابانت را برآورده کنی من دلم میخواهد جای تو باشم دیگر آرزویی ندارم تا برآورده شود میخواهم از این به بعد آرزو برآورده کنم.ارباب این چراغ جای یک نفر بیشتر ندارد هر کس که به درون این چراغ راه یافت دیگر بنده ی افرادی است که بیرون چراغند و او را راهی به آزادی نیست مگر کسی داوطلبانه جایش را بگیرد و می بینم که به شناخت رسیده ای .مردی که دیگر آرزو ندارد، یعنی آرزوی بزرگی دارد که در مخیله اش نمی گنجد.