این کتاب همراه با روایت داستان بخشی از زندگی یک زن، اشاره به تلههای ذهنیاش کرده که مثل الگوهایی تکراری و نهادینه شده، او را به دام خود میکشد و سرمنشا بسیاری از مشکلاتش میشود...
تصدقت گردم! پریدخت جان! بعد از سلام. امروز سه روز است که در پاریس یا به قول خودشان «پغیس»، رحل اقامت افکندهام و قرار است بعون الله و منته، همانگونه که ذکرش رفت، درس طبابت بخوانم. اقامتگاهمان عمارتی است در حوالی فالکوته طب که تمهیداتی به قاعده دارد و اسباب معاش در مقبول و مطبوع مهیاست...
الیف شافاک، نویسندهی ترکتبار، با مهارتی بینظیر، دو داستان را در دل هم میتند: یکی روایت مدرن از زنی در آمریکا که درگیر تکرار و بیمعنایی شده، و دیگری روایتی پرشور از آشنایی مولانا و شمس تبریزی. و این تقاطع، جاییست که بسیاری از ما – بهویژه جوانان – خودمان را پیدا میکنیم.