نورا احساس میکند بیمصرف و بیفایده است.حالش اصلا خوب نیست ؛ اما خبر ندارد که میان مرگ و زندگی کتابخانهای است و در آن کتابخانه بینهایت کتاب هست و هر کتاب یک زندگی است.
کودکان چنین اند: آنان به نیروی خواستی مأیوسانه، خاموش بر جهان حکم می رانند و گاه جهان فرمان برشان می شود. بیماری، ژ. را به کودکی بدل کرده بود که نیرویی عظیم داشت و....
جایی در فاصلهی میان مرگ و زندگی، کتابخانهای هست که داستان زندگی آدمها را در خود جای داده؛ فکر کنید که پا به چنین کتابخانهای میگذارید و میتوانید یکی از این زندگیها را برای زیستن انتخاب کنید.