گاهی فکر میکنم چراغ شب شعلههای کوری هستند که راهشان را فقط در خیابانهای تاریک پیدا میکنند اگر به چشم هایم شب بند بزنم و در تاریکی سراغت را بگیرم این کار از عهده من خارج است با تو از خیلی چیزها حرف نزدهام حرفهایی که فقط باید به تو میگفتم به واژهها و جمله هایم تردید داشتم هنوز هم دارم. باید از تو میپرسیدم من چه هستم...
دمتریو میانسال است و ساکن بوئنوس آیرس. تنها و منزوی زندگی میکند، زندگیاش را باخته و چیزی خوشحالش نمیکند؛ حتی رابطهی پنهان و نیمبندی که با ورونیکا دارد...