کور شد من کورش کردم با همین دستهام کاش میتونستم برگردم عقب کاش دستام شکسته بود بی بی میگه چشمش زخم شده خب پس چرا جیغ میکشید و میگفت کور شدم کور شدم
"سرشارِ زندگی"، رمانی عمیقاً تاثیرگذار با طنزی هوشمندانه و شیطنتآمیز است که به کاوش در روابط خانوادگی، چالشهای غیرمنتظره زندگی و پیچیدگیهای روابط انسانی میپردازد.
همه ما درگیر عادتهایی هستیم که از روی تکرار به آنها معتاد شدهایم؛ اعتیادی که تا عمق وجود ما ریشه دوانده و با اطرافیان ما گره خورده؛ گرهی محکم که تا نسلها قبل و بعد را در زمین احساسات ما محکم نگه داشته...
یک شب تاریک در غرب نیویورک دو غریبه تصادفی با هم ملاقات میکنند. سر صحبتشان که باز میشود متوجه میشوند نقاط مشترک زیادی با هم دارند به ویژه حس تنهایی و میل شدید به انتقام گرفتن از مردانی که خانوادههایشان را نابود کردهاند....