…پل دارد جسورتر می شود. می گوید در عالم همه چیز نقطه ی آغاز مشخصی داشته، و پایانی هم خواهد داشت. پل می گوید، یک روز، همه ی چیزهایی که می شناسیم، ناپدید می شود. این حرفی است که او می زند…
لئوناردو از او خواهش کرد اجازه دهد مدت بیشتری بر روی آن کار کند، چون از لبخند تصویر راضی نبود. او به لیزا گفت: «اغلب مردم با لبهایشان می خندند، اما شما با چشمهایتان لبخند میزنید.»
کتاب زندگی نورا استفنز است. او معمولاً به عنوان قهرمان شناخته نمیشود.تنها افرادی که نورا برای آنها قهرمان است مشتریانش هستند که برایشان معاملات بزرگی به عنوان یک کارگزار ادبی سرسخت انجام میدهد و همین طور خواهر کوچک محبوبش لیبی.
ده ماه پس از مرگ مادر راوی قهرمان این کتاب به لندن سفر می کند این شهر مورد علاقه مادرش بود و وقتی راوی در خیابان ها سرگردان است خودش را در حال انعکاس زندگی مادرش و رابطه آن ها می بیند.