با صدای فریاد خودش هراسان چشم گشود؛ دست لرزانش را روی قفسهی سینه کشید و با نفس عمیقی سعی کرد تپش قلبش را آرام کند. هرازگاهی کابوسهایی سراغش میآمدند که تاریخ انقضایش خیلی وقت پیش سر آمده بود.
این رمان عشق غیرمعمول نوالیس به دختری به نام سوفی را روایت میکند؛ دختری که بهظاهر زیبایی خیرهکنندهای ندارد اما در چشم نوالیس چون تصویری از آثار رافائل میدرخشد.