با صدای فریاد خودش هراسان چشم گشود؛ دست لرزانش را روی قفسهی سینه کشید و با نفس عمیقی سعی کرد تپش قلبش را آرام کند. هرازگاهی کابوسهایی سراغش میآمدند که تاریخ انقضایش خیلی وقت پیش سر آمده بود.
این رمان عشق غیرمعمول نوالیس به دختری به نام سوفی را روایت میکند؛ دختری که بهظاهر زیبایی خیرهکنندهای ندارد اما در چشم نوالیس چون تصویری از آثار رافائل میدرخشد.
روایت زندگی کارل کولهوف، کتابفروشی مسن، است که کتابها را بهصورت پیاده به مشتریانی که قادر به خروج از خانه نیستند تحویل میدهد. زندگی ساده و تنها و زلال کارل زمانی تغییر میکند که دختری پرانرژی به نام شاشا به او ملحق میشود و ...