استفاده از زبانی روان و لطیف، درونمایهی فلسفی و شخصیتپردازیهای دقیق موجب شد تا این کتاب با استقبال بینظیری از سوی مردم روبرو شود و به سرعت به چاپهای متعدد برسد.
پشتش به من است. سعی می کنم نوشته های کاغذ روی میز را بخوانم اما نور لامپ انگار به جای چمدان روی چشم من تنظیم شده باشد، چشمم را می زند و دیدم را کم می کند. «چطور ندیدین اما می دونستین این مجسمه ی کیه؟»
همیشه فقط تا جایی می توانم پیش بروم. هر چه پیش تر می روم اضطرابم بیشتر می شود تا آن حد که بالاخره بیدار می شوم .هرگز نتوانستم تا تهش بروم. باید اما یک روز تا تهش بروم. باید؟! این باید اما از کجا می آید؟
ساعت زنگ زد ولی وقتی بیدار شد هوا هنوز گرگ و میش بود. فکر کرد شاید خیلی زود از خواب بیدار شده است اما ساعت همان هفت و نیم صبح بود، همان ساعت همیشگی.....