امید، مثل خیلی از دانشجویان دانشگاه شریف، شرایط رفتن از ایران و زندگی در خارج را دارد اما برخلاف خیلی های دیگر پس از آشنا شدن با حاج قاسم به جای اروپا و آمریکا سر از لبنان در می آورد.
ای کاش در هنگام قضاوت دیگران یا حتی در زمان محاکمه یک شخص میشد کودکیهای او را نیز چون فیلمی نگاه کرد و آنچه بر گذشته وی رفته را دید، از سرزنشها و تحقیرها تا خشونتهای فیزیکی...
روی یک پا مقابلش نشستم. چشمش به چاقوی در دستم بود. نجوا کردم: من آدم خوبیام، اما واسه شماها نه، یه خوب خطرناکم! راستش اولش آدم کشتم چون خشم داشتم، اما بعدش خشم جاشو به لذت داد. شیفته آدمکشی شدم. حس قدرتی که میده رو دوست دارم و خواهم داشت، حداقل تا زمانی که زندهام...
او برعکس آراد، حتی با وجود درشت بار کردن طرف، نگاهش با دقت و مهربانی همراه بود. اصلا مگر میشد دختر باشی و وسط جهنم... و یک مردی که خوب میدانست زیادی مرد است...