سه ماه به کنکور مانده بود و من فقط برای دستشویی از اتاقم بیرون میآمدم. مامان برایم سینی غذا و خوراکی میآورد و بابا هر دو ساعت یک بار زمان استراحت چند دقیقهایام پشت در میآمد و داد میزد: «خانم وکیل! فرشتهی صلح و عدالت! یه بوس برای بابا بفرست.» و بلند بلند میخندید...