با پوست سیاهم
با رخت سادهام
با قلب عاشقم
من در شیارهای آبی ذهنم نشستهام
بالای ذهن من
یک تکه آسمان آبی گیلان
پایین ذهن من
در خاکها رطوبت لاهیجان
و خون
خون خزر
در بند بند رگهایم جاری
از سمت شرقی ذهن من بوی مرافعه میآید
بوی دوشنبه بازار
بوی تصاعد روغن
بوی طویله
بوی تکلم چمپا...