پا به فرار اما نه، این باد نه باد نبود حتم دارم داشتم انگار جمعیتی از مردگان می دیدم در برابرم، می دیدم راه افتاده بودند در گورستان و جوری سمت من قدم بر می داشتند که انگار داشتند حمله میکردند به من، حمله به قاتلشان.
در رابطه با تخت یکنفره هم که گفتی، وقتی داشتم نام هات را میخواندم، آبرویم رفت لطفا هروقت خواستی از این چیزهای خصوصی بنویسی، علامتی، نقطه قرمزی، چیزی بگذار که من به آنجاها که رسیدم، یواشکی بخوانم یا اصلا نخوانم.
سارا و جورج در گوشه ای از صحنه از حرکت و از گفت وگو مانده اند. مانده اند صم وبکم ساکت و آرام زل زده اند به هم. چیزی نمی گویند و جوری مشغول تماشای یکدیگرند که انگار چیز دیگری جز یکدیگر نمی بینند.